کد مطلب:304472 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:201

سوگنامه علی



یا قَبْرَ فاطِمَةَ الَّذی ما مِثْلُهُ

قَبْرٌ بِه طَیِّبَةٍ طابَ فیهِ مبِیتاً


اِذْ فیكَ حَلَّتْ بَضْعَةُ الْهادی الَّتی

تَجْلی مَحاسِنُ وَجْهِها حُلِیتا


اِنْ تَنْأ عَنْهُ فما نَأَیْتَ تَباعُداً

اَوْ لَمْ تَبِنْ بَدْراً فَما اُخْفِیتاً [1] .


ای قبر فاطمه كه در طیّبه (مدینه منوّره) مثل و مانند ندارد كه چنین آرامگاه مطهّری هستی! زیرا كه پاره تن پیامبرِ هدایت گر در تو منزل گزید و تو هم از جمال تابناك رخسارش زیور یافتی. ای دل! اگر از آن مرقد كناره گیری، به قصد دوری كردن نیست و اگر ماهِ تمام را نیافتی، از تابش انوارش نهان نخواهی بود...

شاهكار شهیدان، مرگ ایشان است، و فاطمه(س)، شهید تنهایی علی(ع) است؛ شهید غارت میراث نبوّت است؛ شهید كینه های بَدر است و اُحد كه در دلهای منافقان كینه توز، نهان بود و روزی كه پیامبر(ص) در جوار رحمت حق آرمید، آشكار شد؛ به گونه آتشی كه شراره هایش خانه علی(ع) را به سوخت و در این میان، فاطمه را، كه وارثِ همه مفاخر خاندان محمد(ص) بود، قربانی گرفت و در زیر كوهی از رنج و اندوه كه بر جان عزادار و نحیفش حس می كرد، از دنیا رفت. فاطمه(س) از علی(ع) خواسته بود تا او را شبْ غسل بدهد و شب به خاك بسپارد، تا قبرش را كسی نشناسد و آن دو شیخ (ابوبكر و عمر) نیز بر پیكر او نماز نگزارند و جنازه اش را تشییع نكنند. از همین رو در دل تاریك شب، پیكر مجروح و رنج دیده فاطمه(س) همراهِ موكبی خودمانی و بر دوش دوستان واقعی علی(ع)، مسیری مبهم را به سوی مقصدی نامعلوم طی كرد، و ناله بدرقه كنندگان و اشك یتیمان و كودكان بی مادر را نیز در هاله ای از سكوت معنادار به دنبال داشت.


بر سرِ دوش، جسم بی جانی

حمل می شد به نقطه ای مرموز


همه خواهان به دل درازی شب

گرچه شب بود تلخ و طاقت سوز


تا مگر راز شب نگردد فاش

نَبَرد پی به راز شب، دلِ روز


راز شب بود پیكر زهرا

كه شب آغوش خاك گشتش جا


(محمّدحسین شهریار)

رفتند تا آنجا كه باید بروند و این بدن پاك و پاكیزه را در آرامگاه ابدی اش فرود آوردند و فاطمه(س) را به خاك سپردند و سپس قبر را پنهان كردند. امّا علی(ع) هنوز غبار خاك قبر از دست و دامن نزدوده بود كه موجهای غم و اندوه سینه او را مورد هجوم قرار دادند: «هاجَ بِهِ الْحُزْنُ»، تا حال پنهان و راز سر به مهری را فاش كند؛ برای همین، روی خود را با چشمان اشك آلود و دلی لبریز از اندوهِ فراق، به سوی قبر پیامبر(ع) نمود و با سخنان شَرَربارش از سوی خود و فاطمه(س) بر او درود فرستاد و پاره ای از رازها را آشكار كرد:

اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ عَنِ ابْنَتِكَ النّازِلَةِ فِی جِوارِكَ وَ السَّریعَةِ اللِّحاقِ بِكَ. قَلَّ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفَیَّتِكَ صَبْرِی، وَ رَقَّ عَنْها تَجَلُّدی. إِلّا أَنَّ لِی فِی التّأسِّی بِعَظِیمِ فُرْقَتِكَ، وَ فَادِحِ مُصِیبَتِكَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ. فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ فِی مَلْحُودَةِ قَبْرِكَ، وَ فاضَتْ بَیْنَ نَحْرِی وَ صَدْری نَفْسُكَ. فَإنَّا للَّهِ وَ إنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ. فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدیعَةُ، وَ أُخِذَتِ الرَّهِینَةُ. أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ، وَ أَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّدٌ إِلی أنْ یَخْتَارَ اللَّهُ لِی دَارَكَ الَّتی أَنْتَ بِها مُقِیمٌ. وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بِتَضافُرِ أُمَّتِكَ عَلَی هَضْمِها فَأَحْفِها السُّؤالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ. هذا وَ لَمْ یَطُلِ الْعَهْدُ. وَ لَمْ یَخْلُ مِنْكَ الذِّكْرُ. وَ السَّلامُ عَلَیْكُما سَلامَ مُوَدَّعٍ لاقَالٍ وَ لا، سَئْمٍ. فَإنْ أنْصَرِفْ فَلَا عَنْ مَلَالَةٍ. وَ إِنْ أَقُمْ فَلا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِما وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِینَ. [2] ای رسول خدا! از جانب من و دخترت كه اكنون در جوارت فرود آمده و با شتاب به تو ملحق شده است، سلام باد! ای رسول گرامی! در فراق دختر برگزیده ات، صبر و تحمّلم كم شده و تاب و توان از كفم بیرون رفته است. امّا پس از روبه رو شدن با رحلت تو هر مصیبتی برای من كوچك و حقیر است؛ زیرا تو را با دست خود در قبرت نهادم و هنگام رحلت، سرت بر سینه ام بود كه قبض روح شدی: «انّا للَّه و انّا الیه راجعون». اینك، امانتْ بازگردانده و گروگان، پس داده شد؛ امّا اندوه من جاویدان است و شب هایم به بیدرای خواهد گذشت تا زمانی كه خداوند، جایگاهی را كه تو در آن اقامت داری، برایم برگزیند. به زودی دخترت تو را خبر خواهد داد كه چگونه این امّت در ستم كردن بر او، یكدیگر را كمك كردند. بنابراین، با اصرار از او بپرس و جریان را به طور دقیق از او جویا شو. این همه ظلم بر ما روا داشتند، در حالی كه از رفتن تو چیزی نگذشته و یاد تو هنوز از خاطره ها نرفته بود. سلام من به هر دوی شما باد! سلام وداع كننده، نه سلام خشمگینِ خسته ملول؛ اگر از حضورت بازگردم، نه از روی ملالت و رنجیدگی است، و اگر از رفتن باز ایستم، به دلیل بدگمانی و سوءظن به وعده خداوند در مورد صابران، نخواهد بود.


[1] شعر از ديك الجن، شاعر قرن دوم و سوم هجري.

[2] نهج البلاغه، (فيض الاسلام)، خطبه 193.